بنفشه بیژنی - وب سایت رسمی بنفشه بیژنی

بنفشه بیژنی

مدرس برنامه ریزی مجدد ضمیرناخودآگاه با تکنیک تنفس

درباره بنفشه بیژنی

بخش اول: زندگی اولیه و پیش از کشف قدرت درون

بنفشه بیژنی در سال 1363 در شهرستان باغملک از خوزستان در کشور ایران بدنیا آمد و تا پایان تحصیلات آکادمیک در سال 1386 با خانواده اش زندگی کرد و بزرگ شد. او در همان سال با پسردایی خود که مهندسی حرفه ای در نظارت پروژه های عمرانی بود، ازدواج کرد. داشتن همسری بسیار حمایت گر، آگاه و همراه و در نهایت مادر شدن و تکاپوی بهترین مادر دنیا بودن، بهترین همسر دنیا بودن و این ها توام با داشتن زندگی شاد و مستقل دلیلی شد تا بدنبال گم گشته راه در مسیر آموزش و دوره های روانشناسی و مطالعه قدم بردارد.

بخش دوم: اولین مواجهه با باوردرمانی

بنفشه و همسرش مرتب در دوره های مختلف از جمله تیپ های شخصیتی، مهارت زندگی، مشاوره زوجین، کارگاه مادر و کودک و شناخت طرحواره ها و.. شرکت می کردند. تک تک آموزشها رو تمرین و پیاده سازی می کردند. کیفیت روابط شان بسیار شفاف و دوست داشتنی تر می شد. یک روز که طبق آموزشها و قانون دعوا کردن بین زوجین پیش می رفت متوجه شد با تمام توانی که در نهادینه کردن این آموزش ها انجام می دهد باز هم در موقعیت های آنی حدود چند لحظه به شدت قضاوت کرده و انگار کلی تخلیه انرژی پیدا می کرد، و به دنبال روشی بود که بتوان مسئله ها رو حل کرد و حتی یک لحظه هم درگیر نشد.(در حد چند صدم ثانیه). تا اینکه به پیشنهاد دوست عزیزش الهام که آن زمان مربی ورزشی خصوصی اش بود(الهام که قبلا در جلساتی جهت آشنایی با باوردرمانی شرکت کرده بود) با باوردرمانی آشنا شد. بعد از باوردرمانی متوجه شد با حل مسایل زندگی یا مسئله محو می شود یا کاملا در پذیرش رخ دادن آن قرار خواهد گرفت و نیازی به آموزش و نهادینه کردن رفتار خاصی نیست.
و چه راحت!!!!!!تمام!!!!!
چیزی که جالب نبود در این روند وابستگی به درمانگر است. زیرا پیدا کردن باورهای ریشه ای و اساسی تر کاری زمانبر و پیگیرانه بود. دوباره ناامید شد که چرا هر لحظه مسایل رو شناسایی میکند و نیاز به درمانگر و وابسته بودن هست. به اصرار دوست خوب اش پرستو در دوره های تتاهلینگ شرکت کرد تا درمانگر خود شود.

بخش سوم: کشف قدرت درون

ساعت ها در طول شبانه روز صرف شناسایی مسایل ریز و درشت با حس های منفی خشم و ناراحتی و … و حل آنها می گذشت. به خاندان و اطرافیان پایه در خودشناسی اعلام کرد که می تواند طی یک پکیج چند جلسه ای (تعداد جلسات برای هر فرد متفاوت بود) مسایل اساسی را شناسایی و حل کند. با معرفی پکیج هر فرد و اشک شوق فرد از توانایی شناسایی مسایلی که یا در حل آن درمانده شده بود و یا گاهی حتی مسئله را شناسایی هم نکرده بود تازه متوجه وجود آن می شد. ولی این بنفشه رو راضی نمی کرد و مرتبا در راز و نیازهای خود از خدا می خواست راه حلی کوتاه تر و تاثیر گذارتر بر سر راهش قرار گیرد که فرد مراجعه کننده مثل زدن آمپول بهبود کامل یابد. خلاصه در این راه توجه اش به مراقبه و مدیتیشن جلب شد. فکر کرد گمشده اش آنجاست و به توصیه خواهران همیشه همراه اش شبنم و پرنیان با دوره ویپاسانا آشنا شد و بعد از چندین سال بالاخره در دبی برای ایرانیان قرار بود برگزار شود. در حال جمع آوری مدارک پاسپورت و خرید دلار بود و هر لحظه به رفتن نزدیک می شد که باز از خدا خواست که اگر در ایران همچین دوره ای هست سر راهش قرار بدهد. کاملا اتفاقی پیامی از دوستی دریافت کرد حاوی این متن بود که، دو روز دیگر در شمال کشور دوره ریتریت در حال برگزاری است و به عنوان آخرین امید و بدون شناخت از دوره شرکت کرد. موارد جالبی دید، اینکه مربی که عشق خداگویان بود اشعار مولانا را می خواند و اشک  می ریخت، اشکی حاصل از درک عمیق خدا نه از شدت ناراحتی. همدلی و شفقت زیادی بین کادر پشتیبان بود. فقط تماشا میکرد در بهت این همه درک و عشق،  مراقبه ها طبق مدیریت مربی انجام می شد. بالاخره چیزی از درون  شکست، منیتی که او را مغرور و جدا از هستی و دیگران می پنداشت، شکست. ناگه معجزه ای شکفته شد یک حس زیبا و غیر قابل وصف بود. در یک آن با تمام وجود و واضح و شفاف، تک تک سلولهای بدن را نظاره می کند، عشق و همدلی وسیع که سلولها را با امید به زندگی و نفس کشیدن در اوج همکاری کنار هم نگهداشته است. نام آنرا قدرت درون گذاشت.

بعد از آن دوره کیفیت کشف باورها و حل آن در او افزایش یافت. ولی بنفشه باز هم دنبال هدف اصلی اش بود اینکه با یک چشم بر هم زدن ریشه ای ترین باور را ببیند و با حل آن برسد، بتوان وابستگی به درمانگر را تمام کرد.

بخش چهارم: ناخودآگاه و تکنیک پاکسازی سلولی

بنفشه پس از انجام جلسات با دیگران، ثبت نتایج و صرف زمان و انرژی زیادی برای کشف ریشه ای ترین باور هر شخص، توانست قاطعانه به مهمترین نتیجه برسد.

به منبع اطلاعاتی فوق العاده قدرتمندی دست یافت. به تدریج متوجه شد اطلاعاتی که در مورد زندگی هر شخص دریافت می کند(در واقع جعبه سیاه هر فرد) به ریشه ای ترین باور و یک حس منفی برخاسته از آن منتهی می شود.

بخش پنجم: پاکسازی DNA

بعد از ارائه دوره پاکسازی سلولی که موجب شد تعارض ها و حال بد افراد به صورت عمده حل شود و آرامش حاصل از اطمینان عمیق را تجربه کنند. با شرح حال افراد بعد از پاکسازی سلولی متوجه شد تجربیاتی عمیق تر و مدام تر هنوز باقیمانده که فرد گاهی درگیر احساساتی ناخوشایند و البته ناشناخته می شود.

در ادامه به اصرار خواهر همیشه همراه اش (پرنیان که اولین فردی بود که پاکسازی سلولی را تجربه کرد) مجدد بررسی شد و متوجه شد علاوه بر باورهای سلولی، باورهای عمیقی وجود دارد که درون DNA فرد نیز هست.

شاید بهترین توصیف از این باکس باورها این باشد:

باورسلولی = باورهایی است که فرد در طی زندگی خانوادگی و اجتماعی از محیط دریافت می کند.

باورDNA= باورهایی که شخص از لحظه تولد همراه خود دارد مانند درونگرایی و..

خلاصه کلام اینه که زندگی ما مملو از سپر های محافظتی که از  باورهامون ساخته شده، با حل باور های محدود کننده و کنار گذاشتن این سپر ها، در واقع با روی دیگری از زندگی که سراسر با عشق و همدلی همراه هست آشنا میشویم. و بالاخره همانند تک تک  سلول های بدنمان با عشق و همدلی و همکاری، روزگاری شیرین را سپری میکنیم.

بخش ششم: هدف زندگی

هدف نهایی در زندگی شخص لذت بردن از لحظه حال است. این لذت می توان گفت حاصل پذیرش و دوست داشتن خود، سپس پذیرش و دوست داشتن دیگران و نهایتا پذیرش و دوست داشتن جهان هستی است. به عبارتی دیگر رسیدن به یکپارچگی با تمام آفرینش می باشد.

بنفشه این راز را به هر فرد، پس از سپری کردن جلسه اختصاصی  پاکسازی سلولی و DNA نشان می دهد. در واقع حاصل این شناخت و آگاهی این است که ما بتوانیم بدن، ذهن و نفس را تفکیک کنیم.

بدن

زبان بدن را می شود اینطور تعریف کرد، زمانی که بتوانیم بشنویم و درک کنیم بدنمان چه میخواهد بخورد، چه زمانی بخورد، کی بخوابد ، تا چه زمانی بخوابد و .. این درک و اجرا و اهمیت دادن به نیازها همراه یک حس مثبت، همراه شادمانی و بدون سرزنش است.

 قانون های تغذیه ای علمی و توصیه های برگرفته از آن (مثلا در مقاله ای خوردن لبنیات جهت جلوگیری از پوکی استخوان توصیه می شود و در مقاله ای دیگر لبنیات را مضرترین مواد غذایی می داند.)بدلیل تغییرات گاهی متناقض است و از طرف دیگر عدم اعتماد به سالم بودن مواد غذایی موجود (مثلا آیا میوه ارگانیک بخرم، واقعا ارگانیک هست ) در مجموع همه اینها ما را دچار سردرگمی می کند. در نتیجه پرخوری یا کم خوری خارج از کنترل یا حسرت در خوردن و نخوردن، درگیر رژیم و برنامه غذایی با هزینه های گزاف و نتایج کوتاه مدت، یا کوتاه بودن زمان پایبندی به برنامه های مختلف ورزشی و غذایی موجب سرزنش و سرگشتگی ممتد در زندگیمان می شود.

آیا بهتر نیست با یک نفس عمیق کنترل اشتها داشته باشیم، با آرامش غذا بخوریم، یه قدم بهتر اینکه وقتی سردرد داری بدنت بهت بگه کمبود خواب داری یا آب بدن کمه. یا گاهی یک حس از درون تو رو ببره سمت یخچال و بهت بگه قرص ویتامین دی بخور الان نیازت این هست. کجای دنیا یه دکتر تمام وقت هست که دائم بهت توصیه هایی کنه که حتی با میل و علاقه بدن ات همخوانی داشته باش، هست. کی بهتر از بدن خودت، برای اینکه بدانی چطور مراقب اش باشی.

ذهن

شاید بتوان گفت ذهن  مجموعه ای از درک باور و احساس ناشی از آن و فکرهای سرزنش گر حاصل از تجربه این احساس ها می باشد.

وقتی ذهن آگاهانه باشد، باور و احساس ناشی از آن  نمی تواند ما را درگیر کند، احساس ارزشمندی درونی خدشه ای بر نمی دارد. و مانند ناظری آگاه مشاهده می کنی.

وقتی ذهن ناآگاهانه باشد درگیر احساس های منفی (باور و احساس برخاسته از آن) می شویم و او(احساسمان) صاحب ما می شود و او نهایتا تصمیم می گیرد که ما قهر کنیم، یا پرخاشگر شویم، داد بزنیم و در پایان احساس پشیمانی را تجربه می کنیم.

نفس کشیدن

یعنی تنها بخشی از وجودمان که واقعی و اصل است، نفس است. در تایید می شود یادآوری کرد آیه 72 سوره ص که می فرماید هنگامی که آن را نظام بخشیدم  و از روح خود در آن دمیدم. با درک نفس کشیدن ما با جهان هستی یکپارچه ایم و آرامشی عمیق را تجربه می کنیم. شاید کلمه مدیتیشن رو زیاد شنیدید که در ایجاد آرامش تاثیر دارد، چون توجه به نفس کشیدن در مراقبه و مدیتیشن اصل کار است. و دیگر کسی توان خدشه دار کردن این آرامش را ندارد. در یک کلام آرامشی عمیق و درونی که ممتد و با ثبات است را تجربه می کنیم.

بخش هفتم: چرا بیمار می شویم؟

وقتی خودمان را در الویت قرار نمی دهیم، وقتی بیشتر تایم روزانه صرف کارهایی می شود که باید انجام بدی نه اینکه دوست داشته باشیم انجام شود. وقتی کارها رو بدون چاشنی عشق انجام بدیم و بخاطر اجبار شرایط باشد. در واقع بدن به خودکشی فکر می کند چون دیگر دوست داشتنی نیست که بخواهد زندگی را ادامه دهد، و این موضوع را به شکل بیماریها نشان می دهد مانند جوش، چربی، خارش،  سرطان و …، در واقع ضمیر ناخودآگاه از طریق بدن آلارم را روشن می کند تا ما بفهیم بیشتر خودمان را دوست بداریم و در الویت باشیم.

ما گاهی بین انتخاب خودمان و دیگران در چالش هستیم، البته تا زمانی که ما با حل مسایل مان از جاده دو دلی رد بشویم. بعد از پاکسازی سلولی با این موارد متناقض خداحافظی می کنیم و لحظه لحظه می دانیم با عشق همه چیز میسر و هموار است. دیگران دیگر شکارچی وقت و زمان و توجه ما نمی شوند و ما انتخاب می کنیم لحظه لحظه های ارزشمندمان را چگونه سپری کنیم که مملو از عشق به خودمان باشد.

بخش هشتم: شفا

با توجه به اینکه در هر شخص شرایط متفاوت است پس در جلسه یونیک هر شخص، دلیل ایجاد بیماری بررسی می شود. آگاهی از دلیل ایجاد بیماری و دوست نداشتن خود را می یابد و معما چو حل گشت آسان شود.

دوره ها