من قبلا ترسو بودم یعنی به تنهایی نمی تونستم حتی خرید یک لباس برم، از حیوانات با وجود چندین کیلومتر فاصله فرار می کردم و …
وابسته بودم یعنی تحت هیچ شرایطی نمی تونستم از خانواده ام دور بشم حتی رفتن به شهری دیگه برای دانشگاه.
تمام لحظات عمرم برنامه ریزی شده بود برای تلاش و تکاپو برای لایک گرفتن از بقیه که همیشه منو تایید کنند، آخه همیشه دختر خوب خاندان بودم.
تا اینکه به جایی رسیدم که از بس نمی دونستم چی میخوام و کجام، زندگیم خنثی و خالی بود. با وجود لایک و حمایت کل خاندان، من خودمو یادم رفته بود و هر لحظه گیج تر می شدم، بی انگیزه تر می شدم.
و یه روز به خودم اومدم دیدم تو مسیر خودشناسی خودم دارم با جدیت پیش میرم. اره تنها راه چارم همین بود.
مرسی خدا جووونم %100
در حال حاضر مصمم، پر ذوق و مستمر در تلاش و تکاپوی کشف ابعاد مختلف پرنیان واقعی هستم.
هر بار دری از دنیای ناشناخته ام باز می شود، با پذیرا بودن سیراب می شوم.
حالا اینجام به آدمای گمشده مثل خودم کمک کنم، تا بتونن حباب ترس از رابطه با اجتماع و اضطراب دوری از خانواده، را بترکونند.
هدف ام اینه شماها هم مثل الان من، درک کنید روشن ماندن شمع شور و شعف زندگی بصورت ممتد از درون خودمان است. نیازی به هیچ دستاورد بیرونی ندارد.